فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «از روزهای اخگر و زنگار»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/06/26 ساعت 16:32

کتاب «از روزهای اخگر و زنگار» نوشته صدرالدین طاهری توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شد.

به گزارش رویداد فرهنگی، رمان «از روزهای اخگر و زنگار» پنجمین کتاب دکتر صدرالدین طاهری؛ استاد دانشگاه هنر اصفهان است و دومین کتابی که به همت نشر «روشنگران و مطالعات زنان» به طبع رسیده.

این کتاب روایتی سیال دارد از غم‌ها و شادی‌ها و دل‌مشغولی‌های نسلی که تازه پا به دانشگاه نهاده است. نسلی که هنوز آرمان‌گرا و امیدوار است، آلوده مناسبات قدرت نشده و سلاح فریب و نیرنگ به‌دست نگرفته. گرفتاری این گروه جوان در دام شخصی که بدون دانش و لیاقت و تنها با رانت و ارتباط به مدیریت رسیده بن‌مایه اصلی داستان است.

 

قسمتی از متن کتاب


در کلاس 9 بسته بود و هیچ صدایی بر نمی‌آمد. به ساعتش نگاه کرد. هشت و دو دقیقه. معنیش این بود که خدیو داخل است و کسی که حالا رسیده باشد را با خفت بیرون می‌اندازد. در را باز کرد و بی‌آن‌که نگاهش کند رفت سمت ردیف آخر. نشست روی صندلی‌اش و راست چشم دوخت به او که با نمایش دندان‌های زردش سعی داشت لبخند بزند. آمده بود تا نشان دهد کار دیروز آن‌ها برایش اهمیت نداشته و زندگی به روال هر روزه‌اش جاریست.

با لحنی که تلاش داشت بی‌خیالیش آشکار باشد حضور و غیابش را تمام کرد. بعد رفت پشت میز، طومارش را پهن کرد و به روال طوطی‌وار همیشگی شروع کرد از رو خواندن.

چند دقیقه‌ای بیشتر نگذشته بود که آن‌چه همه گوش به زنگش بودند رخ داد. به شنیدن عبارت «تاریک خانه دامغان» صدای خندیدن ریز بهار، روژین و سودا، سکوت سمت دانشجوها را پاره کرد. گویا قرار گذاشته بودند که به نخستین اشتباه او باهم بخندند.

خدیو چشم از جزوه برداشت و نگاهی از سر خشم انداخت سوی آنها. ملتفت موضوع نشده بود. زمان دیگری اگر بود هر سه را می‌انداخت بیرون، امروز اما باید ماسک آدم خشنود و سرحال را به چهره نگه می‌داشت تا حس نکنند کاری از پیش برده‌اند.

خواندن را از سر گرفت تا چند بند جلوتر که دوباره رسید به نام تاریک خانه. این بار فرود سخنش را برید: «استاد اسم این مسجد تاری خانه نیست؟»

دیگر بعید بود تحمل کند. کسی یاد نداشت که میان درس او بتوان چیزی پرسید. این را همان ترم اول با تحقیر نخستین دانشجویانی که سوال می‌کردند به همه می‌فهماند. کلاس او می‌بایست به گوش دادن و نسخه برداشتن از هر آسمان و ریسمانی که به هم می‌بافت طی شود، هر قدر هم که یاوه و مهمل باشد. این بار اما کسی فراتر از گسستن کلامش، او را به اشتباه متهم کرده بود. شگفتا که پس از تاملی دراز بی هیچ وهنی به سان بزرگتری دلسوز زمزمه کرد: «خیر، درستش همان است که گفتم. بعد از این هم با مطالعه بیشتر نظر بدهید.»

یک ربع بعد کنشی دیگر از میان پسرهای ردیف جلو سر گرفت. خودکارهایشان را گذاشتند زمین و به آهنگی یکنواخت شروع کردند خمیازه کشیدن. انگار گروه کری باشند که بی‌صدا مرگ سلطه او را پیشاپیش رکوییم می‌خوانند. حالا بود که فریاد بزند: «ببند آن غار علیصدر را، گل بگیر در گاله را...» و بیندازدشان بیرون.



نظرات کاربران

ارسال