نمایشنامه «عشقه» نوشته محمد رحمانیان، توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به چاپ رسیده است.
به گزارش رویداد فرهنگی، عشق را از عشقه گرفتهاند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت، اول بیخ در زمین سخت کند، پس سربرآرد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فراگیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود...
و چون این شجره طیبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد که هیچ نم بشریت در او نگذارد... و شایسته ان شود که در باغ الهی جای گیرد...
شیخ شهاب الدین سهروردی
قسمتی از متن کتاب
مرد: دار مورد مقادامات ازدواج بایاد بگویام تته پته!
زنان: وا!
سوسن: چی فرمودین عموجان؟
مرد: عارض کردیم دارمورد مقادامات ازدواج تته پته!
زنان: وا!
سوسن: این دفه منم وا! چرا به تته پته افتادین عموجان؟
مرد: تقصیر مان نیست، به این جاوان، هامسار آیاندات که نگاه میکنام، زابانم باند میآد. لامروات! هاهاها!
سوسن: (همدلانه و مهربان) حق دارین عموجان...خاتون هزار افسانم که باشی، پیش چشمای مهربونش قصه گفتن از یادت میره...
زنان: وا!
سوسن: این دفه دیگه وا بی وا! نه اون یوسقه نه من زلیخا، ولی زیادی بخواین وا وا کنین یکی یه چاقو بهتون میدم و یه نارنج، اونوقت مجبورین با دست و پر زخمی و زیلی برگردین خونههاتون!
زنان غرغر میکنند.
سوسن: ساکت! گفتم ساکت! ادامه بدین عموجان!
مرد: (به زبانش اشاره میکند) تته پته!
سوسن: بعله میفهمم، حالا که عموجان جناب ورقه پسر نوفل دچار لکنت شدهن بذارین خودم حرف بزنم...
زنان: وا!
سوسن: این خونه حرمت یافت از پا قدم شما... گفتین کلبهتون کوچیکه و دستاتون فقیر؛ من همون دستای فقیرتونو دوست دارم...
زنان: وا!
سوسن: گفتین مهریه من بر ذمهتونه و شیربهام آماده... مهریه من نگاه عجیب شماست و من اونو میخوام...
زنان: وا!
مرد: (اندکی معترض) تته پته!
شبنم: و اما عروسی! یا به قول عموجان عاروسی! کسایی رو میشناسم در طائف، دعوت بگیرین به مکه بیاین... شهرو آذین ببندن با دستای صنعتگرشون... حجاز سه شبانه روز مهمان سفره منه... سفره ما! گوسفند بکشید! بذارین بوی کباب شهرو پر کنه، کسی با لباس کهنه و مندرس به مجلس نیاد، پارچه تقس کنید بین مردم... مردان زیبا بشن و زنان، زیبا که هستن زیباتر...
اسباب آرایش اگه هست بازم بخرین، نیست بیشتر بخرین! به آفتاب سلام کنید و بگین مجمر نورشو از ما دریغ نکنه، به ماه دست تکون بدین و روی ماهشو ببوسین... برای فرشتهها کارت دعوت نفرستین، اونا خودشون میآن بیرخصت و دعوت... مگه نه عموجان؟
مرد: این جوان زابانم رو باند آورد، تو نافاسامو...چه میکنی با خودت دختار؟خل شدی؟
سوسن: حالا کجاشو دیدین! وایسین بقیشو سیاحت کنین!
زنان: وا!
- معرفی کتاب /
- عشقه /
- محمد رحمانیان /
- انتشارات روشنگران /