کتاب «دانشنامه فلسفه استنفورد/ افلاطون» نوشته ریچارد کروت و ترجمه ایمان شفیعبیک توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسید.
به گزارش رویداد فرهنگی، افلاطون با هر برآوردی یکی از خیرهکنندهترین نویسندگان در سنت ادبیات غربی و یکی از ژرفاندیشترین، جامعالاطرافترین و تاثیرگذارترین آفرینندگان در تاریخ فلسفه است. او که یک شهروند آتنی بلندپایه است، در آثارش کشش خود را نسبت به رویدادهای سیاسی و جنبشهای فکری روزگارش نشان میدهد، اما پرسشهایی که پیش میکشد چنان ژرفاند و برنامههایی که برای پرداختن به آنها به کار میبرد چنان پرمعنی و وسوسهانگیزند که خوانندگان فرهیخته کم و بیش در هر دورهای به طریقی از او تاثیر پذیرفتهاند و در هر عصری فیلسوفانی بوده اند که از جنبههای مهمی خود را افلاطونی به شمار آورند. افلاطون نخستین اندیشنده یا نویسندهای نیست که واژه «فیلسوف» شایسته اطلاق بر اوست. اما او درباره اینکه فلسفه را چگونه باید دریافت و حدود و ثغور و اهداف درست آن چیست، چنان خودآگاه بود و جریانهای فکریای را که با آنها درگیر بود چنان دگرگون ساخت که مبحث فلسفه را، آنگونه که اغلب دریافت میشود-یعنی آزمودن باریکبینانه و نظاممند مسائل اخلاقی، سیاسی، مابعدالطبیعی و معرفتشناختی با دستیاری روشی متمایز-میتوان نوآوری او خواند. نویسندگان اندک دیگری در تاریخ فلسفه غرب در ژرفا و گستره به پایه او میرسند: چه بسا اجماع بر این باشد که تنها ارسطو (که نزد او درس میآموخت) و آکویناس و کانت با او در یک رده جای میگیرند.
قسمتی از متن کتاب
سخن گفتن غیرمستقیم افلاطون
باید به یادداشت که سقراط در همه آثار افلاطون حضور ندارد. او در قوانین هیچ حضوری ندارد، و چند گفت و شنود (سوفیست، سیاستمدار و تیمایوس) هست که در آنها نقش او ناچیز و فرعی است، در حالی که شخصیتی دیگر در گفتگو چیرگی دارد یا حتی، چنانکه در تیمایوس و کریتیاس میبینیم، گفتاری بلند و مشروح و پیوسته از جانب خود ایراد میکند. گفت و شنودهای افلاطون قالب ادبی ایستایی نیستند؛ نه تنها موضوعهای او تنوع دارند و نه تنها سخنگویانش متنوعاند، بلکه نقشی هم که پرسشها و پاسخها ایفا میکنند از یک گفت و شنود به گفت و شنودی دیگر هرگز یکسان نیست. (از باب مثال، مهمانی مجموعهای از خطابههاست، و خطابههای بلندی نیز در دفاعیه، منکسنوس، پروتاگوراس، کریتون، فایدروس، تیمایوس و کریتیاس به چشم میخورد؛ به راستی معقول است که بپرسیم آیا این آثار را میتوان به درستی گفت و شنود خواند.) اما با اینکه افلاطون همواره «قابل گفت و شنود(یا دیالوگ)» را اصطلاحی با کاربرد متعارف و به حد کافی راهگشا به شرط آنکه آن را واحدی تغییرناپذیر در نظر نگیریم) اقتباس میکند تا آن را با اهداف خود وفق دهد، جالب توجه است که در سراسر دوران نویسندگیاش هیچگاه به صورتی از نوشتار نپرداخت که در زمان او کاربرد گستردهای داشت و دیری نپایید که شیوه مرسوم برای بیان فلسفی شد: افلاطون هیچگاه نویسنده رسالههای فلسفی (بدون بهرهگیری از قالب گفت و شنود) نشد، با اینکه نوشتن رساله (از باب مثال، درباره سخنوری و پزشکی و هندسه) کار متداولی در میان پیشینیان و هم روزگاران او بود (آنچه به تقریب بیشتر استثنایی بر این حکم کلی است نامه هفتم است، که بخش مختصری در بردارد که در آن نویسنده، یعنی افلاطون یا کسی که وانمود میکند که اوست، خود را مشغول چند نکته فلسفی میکند، هرچند در عین حال تاکید میورزد که هیچ فیلسوفی درباره ژرفترین نکتهها چیزی نخواهد نوشت، بلکه اندیشههایش را تنها در مباحثهای خصوصی با افرادی برگزیده در میان خواهد نهاد. چنانکه پیشتر یاد شد اصالت نامههای افلاطون محل اختلاف بسیار است؛ به هر حال، نویسنده نامه هفتم بر مخالفت خود با نوشتن کتابهای فلسفی تصریح میکند. خواه این نامه را افلاطون نوشته باشد خواه کس دیگر، نمیتوان آن را رسالهای فلسفی شمرد و نویسنده آن نمیخواسته است که این متن رساله به شمار آید.) افلاطون در هیچیک از نوشتههایش –بجر نامهها، اگر هیچکدام از آنها اصیل باشد- هرگز با شنوندگانش مستقیم و با صدای خود سخن نمیگوید. به بیان دقیق، او خود در هیچ یک از گفت و شنودهایش چیزی را اثبات نمیکند؛ بلکه همسخنان در گفت و شنودهای افلاطون هستند که به دست وی وادار میشوند هرگونه تائید، شک، پرسش، استدلال و این گونه کارها را انجام دهند. او هر آنچه را میخواهد با ما در میان نهد به شیوه غیرمستقیم با ما در میان مینهد.