همه مجموعه ها - فرهنگ و ادب
ما دچار آلزایمر فرهنگی شده ایم +فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/06/26 ساعت 19:04

غلامرضا امامی، مدیر انتشارات موج در نشست تاریخی شفاهی کتاب از کودکی و فعالیت‌هایش در حوزه کتاب و از دوستی و ارتباط نزدیک خود با جلال آل احمد سخن گفت.

به گزارش رویداد فرهنگی، بيست و دومين نشست تاريخ شفاهي كتاب، يكشنبه 26 شهريورماه با حضور غلامرضا امامی، مدير انتشارات موج و نصرالله حدادی، محقق و پژوهشگر در سرای اهل قلم خانه كتاب برگزار شد.

در ابتدای اين نشست، غلامرضا امامی، مدير انتشارات موج گفت: ششم شهريور سال 1325 مصادف با عيد فطر در اراك به دنيا آمدم. پدرم اراكی و تبار مادرم به اراك بر می‌گردد. با وجود اينكه مدت كمی در اراك زندگی كردم، آنجا را دوست دارم. سه ماهه بودم كه  از اراك به شهرهای ديگر رفتيم؛ پدرم پزشك راه آهن بود و ما مجبور بوديم محل سكونت خودمان را زود به زود عوض كنيم. از جنبه فكری، خراسانی هستم و از جنبه عاطفی و احساسی خوزستانی. دوران دبستان را در قم گذراندم؛ استاد اول و معلم همه روزگار من استاد محمود بروجردی بود. محبت و مهربانی او من را به كتاب و درس علاقمند كرد؛ محمود بروجردی با پدرم دوست بود. زماني كه در مدرسه صنيع الدوله قم بودم مصادف با كودتای ننگين 28 مردادماه 1332 بود. ما خانواده ای ملي-مذهبی بوديم. پدرم از شيفتگان دكتر مصدق بود و در راه ملی شدن صنعت نفت سختی‌های زيادی كشيد؛ نامه های زيادی از طرف دكتر مصدق برای پدرم ارسال شد.

 وی ادامه داد: پدرم از قم به مشهد منتقل شد. در مشهد به دبستان تدين رفتم، دوباره به قم برگشتيم و به مدرسه حكيم نظامی رفتم. قبل از برگشت به قم خدمت جلال آل احمد رسيدم؛ جلال آل احمد برای من مثل يك برادر بود و چهره خشمگينی كه از او در آثارش می‌ديديم در  شخصيت اخلاقی او نمی‌ديديم. به پيشنهاد او به  مدرسه ابوالفضل مصفا رفتم؛ ابوالفضل مصفا برادر استاد مظاهر مصفا بود. مدير مدرسه آل ياسين بود. در آن دبيرستان ثبت نام كردم. اساتيد بزرگی چون علی اصغر فقيهی، شهيد مفتح و حجت الاسلام طباطبايی در اين مدرسه بودند.

 

 

دیوارهای کوتاه و آرزوهای بلند

 مدير انتشارات موج با بيان اينكه ما دچار آلزايمر و انقطاع فرهنگي شديم، گفت: بسياری از عزيزان و مردان و زنان بزرگی كه در بنای فرهنگ، ادب و هنر اين مملكت نقش داشتند را از ياد برده ايم.

وی ادامه داد: حسين سيد علوی مدير دبيرستان علوی مشهد يك روحانی بود و ليساني زبان فرانسه داشت. در اين دبيرستان دبيران شايسته ای همچون مرحوم محمد مهدی ركنی حضور داشتند. مجيد و مسعود احمد زاده هم مدرسه ای من بودند. در جلسه ای مقاله ای خواندم كه مرد بزرگی به من گفت كه اين مقاله بايد كتاب شود؛ سال 1341  اولين كتاب من منتشر شد. چاپخانه خراسان آن را چاپ كرد؛ من  اين كتاب را چاپ نكردم بلكه ديگران آن را برايم چاپ كردند. براي من چاپخانه محيط عجيبي بود. از مشهد به اهواز آمديم و بعد خرمشهر رفتيم؛ خرمشهر مرا جذب كرد. قبل از اينكه به خرمشهر برويم به جلال آل احمد سر زدم. واسطه آشنايي من با آل احمد، مسعود احمد زاده بود. احمد زاده كتاب «مدير مدرسه» جلال آل احمد را به من داد؛ من از اين كتاب خوشم آمد.

 مدير نشر موج گفت: ما نسل آرزوهای بلند و ديوارهای كوتاه بوديم نه نسل ديوارهای بلند و آرزوهای حقير. ما نسلی بوديم كه جلال برای ما مطرح بود. در كتابفروشی برای كتاب صف می ايستادند. اين نسل عوض شده و دچار گسستگی شده است.

امامی در مورد آشنايی با مسعود احمدزاده و امير پرويز پويان گفت: امير پرويز پويان را بار اول در يك شب ماه رمضان در «كانون نشر حقايق اسلامي» در مشهد ديدم. به ياد دارم شبی شريعتی در مورد بزرگواری كه مرحوم شده بودند، سخنرانی می‌كردند. پويان گفت «رضا اگر بدانم محمدتقي شريعتي براي مرگم صحبت مي كند امشب خودم را می‌كشم» او بسيار به محمدتقی شريعتی عشق داشت. مسعود احمدزاده هم مدرسه‌ای من بود، از اينكه چه اتفاقی برای احمدزاده و پويان افتاده اطلاعی ندارم.

وي ادامه داد: سال 1346 از خرمشهر به تهران آمديم. محمد تقي شريعتي در خيابان ژاله خانه‌ای داشت. من هم  گاهی به او سر می‌زدم.  محمد تقي شريعتی، گوهری بود در صفا و صميمت. روزی به من گفت  فردا قطار مشهد كی به تهران می‌آيد. گفت دكتر علی شريعی می‌خواهد به تهران بياييد و بايد به دنبال او بروم . من مانع رفتن محمد تقی شريعتی شدم و گفتم خودم دنبال دكتر علی شريعتی می‌روم. دكتر شريعتی را به خانه آوردم.  

وی ادامه داد: در تهران به واسطه يكي از دوستان در بخش فرهنگی حسينيه ارشاد به همكاری دعوت شدم و در آنجا در چاپ كتاب «محمد خاتم پيامبران» كمك كردم. كتاب جامعي بود كه زيرنظر استاد مطهري چاپ شد و مورد استقبال خوبی هم قرار گرفت. بزرگاني همچون محمدجواد باهنر، سيدحسين نصر، سيد جعفر شهيدی و دكتر شريعتی در بخش محتوايی آن نقش داشتند. در آن سال‌ها انتشارات موج و انتشارات پندار را راه‌اندازی كردم و در انتشارات بعثت هم با فخرالدين حجازی همكاری داشتم. از جمله كتاب‌هايی كه در انتشارات بعثت در دوران من منتشر شد كتاب های «روابط اجتماعي در اسلام» اثر علامه طباطبايی با ترجمه محمدجواد حجتی كرمانی، «قرن ديوانه» اثر علي‌اكبر كسمائی، «فرياد فلسطين» مجموعه نوشته‌های سيد غلامرضا سعيدی، «قرآن و طبيعت» اثر حجت‌الاسلام عبدالكريم بي‌آزار شيرازی، كتابی با ترجمه سيدهادی خسروشاهی و كتابی با موضوع ادبيات فلسطين به انضمام شعرهای شاعران نوپرداز ايرانی همچون محمدعلی سپانلو كه عليرضا نوريی‌زاده آن را ترجمه كرده‌بود، است.

وی در پايان  به ورود خود به كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان اشاره كرد و گفت: از سوی سيروس طاهباز براي همكاري به كانون كه آن زمان مديريت آن برعهده ليلی اميرارجمند بود، دعوت شدم. آذر 1350 در سمت ويراستار مشغول به‌كار شدم و در مدت حضورم در كانون (تا اواخر 1359) حدود 10 كتاب به چاپ رسانديم. در آن زمان در كانون، كيفيت و الگوسازي در اولويت بود. پس از مدتی سيروس طاهباز و كمال خرازی، پيشنهاد رياست انتشارات كانون را دادند. تا اواخر 1359 در كانون حضور داشتم و پس از آن به دلايل فكری و عقيده‌ای از كانون خارج شدم. كتاب من با عنوان «عبادتي چون تفكر نيست» كه از سوی كانون پرورش فكری منتشر شده بود، در آن سال‌ها جايزه جهانی لايپزيك را از آن خود كرد.



نظرات کاربران

ارسال