
برداشتی آزاد از کتاب گروفالو نوشته جولیا دونالدسون،برگردان آتوسا صالحی که در سال 1387 توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسید.
به گزارش رویداد فرهنگی، یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود تو یه جنگل بزرگ یه آقا موشی بود که خیلی باهوش بود. این آقا موشه یه روز صبح زود از خواب بلند شد و شروع به گشت و گذار تو جنگل کرد. هنوز چند قدمی نرفته بود که یهو روباه سر راهش سبز شد.
روباه نگاهی به موش انداخت و گفت:« به به، آقا موش باهوش! خوبی؟ من امروز تو خونهام یه مهمونی دارم میتونی بیایی؟ خوشحال میشم بیای»
موش کوچولو که کمی ترسیده بود گفت:«ممنونم روباه مهربون ولی من امروز خونه گروفالو مهمون هستم.»
روباه گفت:« گروفالو؟ اون دیگه کیه؟»
موش با لبخند گفت:« تو چطور گروفالو رو نمیشناسی؟ همون که پشتش تیغهای بنفش داره و روی دماغش یه زگیل بزرگ داره، چشمهای نارنجی داره و چنگالهای تیزی هم داره»
روباه گفت:« و تو با این موجود عجیب کجا قرار داری؟»
موش گفت:«همینجا الان هم منتظرش هستم که بیاد»
روباه تا این رو شنید در حالیکه فرار میکرد گفت:«خوش بگذره موش باهوش. بعدا میبینمت» و رفت و دور شد.
موش کوچولو خندهای کرد و به راه رفتن خودش ادامه داد. هنوز چند قدمی جلوتر نرفته بود که جغد خاکستری صداش زد و گفت:« به به، آقا موش باهوش!، خوبی؟ کجا میری؟ من امروز نهار تنهام اگه کاری نداری بیا باهم نهار بخوریم.»
آقا موش باهوش لبخندی زد و گفت:«ممنونم جغد عزیز ولی من واسه نهار با گروفالو قرار ملاقات دارم.»
جغد گفت:« گروفالو؟ اون دیگه کیه؟» موش با لبخند گفت:«تو چطور گروفالو رو نمیشناسی؟ همون که پشتش تیغهای بنفش داره و روی دماغش یه زگیل بزرگ داره، چشمهای نارنجی داره و چنگالهای تیزی هم داره»
جغد گفت:« و تو با این موجود عجیب کجا قرار داری؟»
موش گفت:«همینجا درست زیر همین درخت. الان هم منتظرش هستم که بیاد»
جغد تا این رو شنید در حالیکه پرواز میکرد گفت:« پس من مزاحمتون نمیشم بعدا یه روز دیگه میبینمت و باهم نهار خواهیم خورد.» و سریع پر زد و رفت.
موش کوچولو که حسابی از ترس جغد خندهاش گرفته بود سرش رو به زمین انداخت و به راه خودش در جنگل ادامه داد. کمی جلوتر که رفت نرسیده به یه تنه درخت یه مار سر راهش سبز شد و گفت:« به به، آقا موش باهوش! خوبی؟ من امروز تصمیم دارم تو جنگل غذا بخورم اگه دوست داری بریم یه دوری بزنیم و با هم نهار بخوریم میای؟»
موش کوچولو تکیه ای به درخت داد و گفت:« ممنونم مار مهربون، ولی من واسه نهار با گروفالو قرار ملاقات دارم.»
مار گفت:«گروفالو؟ اون دیگه کیه؟»
موش با لبخند گفت:« تو چطور گروفالو رو نمیشناسی؟ همون که پشتش تیغ های بنفش داره و روی دماغش یه زگیل بزرگ داره، چشمهای نارنجی داره و چنگالهای تیزی هم داره»
مار گفت:« و تو با این موجود عجیب کجا قرار داری؟»
موش گفت:« همینجا درست کنار همین تنه خشک درخت. الان هم منتظرش هستم که بیاد»
مار پیچ و تابی به خودش داد و گفت:« چقدر عالی پس من مزاحمت نمیشم» و سریع غیبش زد.
موش کنار تنه درخت نشست و مشغول خوردن مقداری گردو شد که یهو چشمش به یه جای پای بزرگ روی برگها افتاد. داشت با خودش فکر میکرد که این جای پا میتونه متعلق به کی باشه که یهو یه موجود بزرگ و قهوهای با تیغ های بنفش در پشتش، چشمهای نارنجی، چنگالهای تیز و یه زگیل بزرگ روی دماغش جلوی موش کوچولو ظاهر شد. موش کوچولو کمی عقب رفت و موجود عجیب گفت:« آخ جووون موش! خیلی وقت بود هوس خوراک موش کرده بودم» موش به موجود عجیب گفت:« اسم تو چیه؟» اون موجود عجیب گفت:«گروفالو» . موش با چشمهایی که گرد شده بود گفت:« تو گروفالو هستی؟ من رو نمیشناسی؟ من موش باهوشم. همه تو این جنگل از من میترسند چطور تو نمیترسی؟»
گروفالو گفت:«چرا همه از تو میترسند وقتی اینقدر کوچولو هستی؟»
موش گفت:« بیا بریم تا بهت نشون بدم که حیوونا چطوری از من میترسند؟»
و با هم در جنگل به راه افتادند. همونطور که با هم در جنگل راه میرفتند رسیدند به مار، مار با دیدن موش و گروفالو فریادی کشید و گفت:« نه، خواهش میکنم منو نخور» و رفت لای بوتهها قایم شد.
گروفالو تعجب کرد و همچنان به راه خودشون ادامه دادند که صدای جغد رو از روی درخت شنیدند. موش رو کرد به جغد و گفت:« سلام جغد عزیز» جغد با دیدن گروفالو پشت سر موش فریادی کشید و گفت:« خواهش میکنم منو نخور» و پرواز کرد و رفت.
بعد رفتن جغد، موش و گروفالو همچنان به راه خودشون ادامه دادند و رسیدند به روباه. روباه که گروفالو رو پشت سر موش دید بدون هیچ حرفی پا گذاشت به فرار.
گروفالو با دیدن حیواناتی که تا موش رو میدیدند فرار میکردند کمی از موش فاصله گرفت. موش به سمت گروفالو برگشت و گفت:« خسته شدم، شکمم خیلی قار و قور می کنه، از صبح هم چیزی نخوردم، خیلی هوس گروفالو سوخاری کردم» هنوز جمله موش تموم نشده بود که گروفالو غیبش زد. موش خندهای کرد و به درخت تکیه داد و مشغول خوردن گردوهاش شد.
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.