فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «گزینه رباعی، ایرج زبردست»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/05/13 ساعت 12:29

کتاب «گزینه رباعی» سروده ایرج زبردست، توسط نشر مروارید به چاپ رسید.

به گزارش رویداد فرهنگی، ایرج زبردست را با رباعیاتش می‌شناسیم. شاعری اهل شیراز که در کنار دو مراد خویش (حافظ و سعدی) دفتر زندگی‌اش را در این شهر ازلی ورق می‌زند. گزیده رباعیات ایرج زبردست دربرگیرنده رباعیات این شاعر از سال 1374 تا 1395 می‌باشد. کتاب با مقدمه کوتاه شاعر آغاز می‌شود، حکایتی که می‌توان آن را شرح حال و مرور خاطرات زبردست در سیر شعر و شاعری‌اش دانست. تمام رباعی که در این کتاب آمده به انتخاب شاعر صورت گرفته و بی‌شک کامل‌ترین گزینه منتشر شده از رباعیات ایرج زبردست در طی سی‌سال رباعی سرایی اوست.

 اززبان شاعر

در کودکی رازی‌ست رویازده و شیرین، رازی که کم‌تر انسانی می‌تواند بی‌زمزمه آن، عمر در نگاه زمان بریزد. کودکی، شهرزاد همه خاطره‌های آدمی‌ست. باران و کودکی، کوچه و حواس روشن اتفاق‌ها و بازی‌ها و شوقی که همسایه‌ بی‌خبری‌ها بود... تلاطم روزگار و کج‌تابی‌های زمان، بعد از مرگ پدر ادامه داشت اما مادر قد خم نکرد، مادر کوه بود. گاهی شعر می‌خواند، اشعاری که بعدها فهمیدم از باباطاهر و فایز بوده است: ندونم لخت و عریونم که کرده/خودم جلاد و بی‌جونم که کرده/ بده خنجر که تا سینه کنم چاک/ ببینم عشق با جونم چه کرده... می‌خواند در مایه دشتی و سوزناک هم می‌خواند. تا عمق درد و جان کلمه‌ها هم می‌رفت. گاهی اشک نرجمان حالش بود. مادر، در دریای زندگی ناخدا بود، مادر با کشتی صبر و ایمان هم مرا و هم خواهرهایم را به ساحل امن رساند، جز یک خواهر که دهان تاریک حاثه او را در کام کشید. صبر همیشه رو به مادر، کلاه از سر برمی‌داشت.

 

چند رباعی از کتاب

به استاد محمدرضا شجریان:

ای عطر نفس، گلاب هم روزه گرفت

ای میکده لب، شراب هم روزه گرفت

تا بانگ زلال ربنایت پیچید

از شدت شوق، آب هم روزه گرفت

 

به سیمین بهبهانی:

ناگاه کسی به سمت در می‌آید

در می‌زند انتظار سر می‌آید

من فرصت آخرین تماشای جهان

من آن خبرم که بی‌خبر می‌آید

 

پرسیدم از آب و آتش، از خاک و هوا

از هر که در این جهان، نشانی تو را

فانوس دعا به دست، رفتم تا عرش

دیدم که به دنبال تو می‌گشت خدا!

 

زن چرخ زد و ادامه آن سو شد

زن چرخ زد ونهایتی از او شد

زن گفت اناالحقی که منصور نگفت

زن وسعت لا اله الا هو شد

 

آن قدر سخن در دهنم مست شود

آن‌قدر که که روح، در تنم مست شود

پیغمبر مستان جهانم خوانید

من دست به هرچه می‌زنم مست شود

 

به جان سخن ابوالقاسم فردوسی:

می‌گفت خرد بال و پر انسان است

خوشبخت کسی که با خردمندان است

افروخت چراغ عبرت و حکمت را

این مرد شناسنامه ایران است

 

بی واژه کسی درون ما می‌میرد

بی واژه، جهان در انزوا می‌میرد

هر واژه هواست

شاعر احساس خداست

شاعر که دهان بست خدا می‌میرد



نظرات کاربران

ارسال