
کتاب «نقد دیالکتیک دستگاهمند» همراه آثاری از هانس-گئورگ بکهاوس، هلموت رایشلت، ولفگانگ فریتزهاوگ تالیف و ترجمه کمال خسری است و توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
به گزارش رویداد فرهنگی، در درامد این کتاب کمال خسروی نوشته است:
فروپاشی جوامع نوع شوروی، جوامعی که تاریخشان با تاریخ و سرنوشت دیدگاه مارکسیستی و چشماندازهای آن برای برپایی جامعهای آزاد و رها از سلطه گره خورده است، بیگمان کار نظری در حوزهی مارکسیسم و نقد دیدگاههای بسیار گونهگون در این حوزه را بسیار دشوارتر و ضروریتر میکند. مسئله فقط پاسخگویی به هرزهدراییهای کسانی نیست که با شولای استادی و از منابر آکادمیک به مارکسیسم میتازند و ندانستهها و نیمدانستههای کجومعوجشان را بر سر بازار نادانیها و ناتوانیها جار میزنند و در زرورق تحلیلهای به اصطلاح «علمی» و «جامعهشناسی» و«فلسفی» و ... به مخاطبانشان، به ویژه متاسفانه به دانشجوبان ما در دانشگاهها، تحویل میدهند. چه آنها که جیرهخواران قلمبهمزند، چه نوکران خودخواستهی بیجیرهومواجب، ، که اگر نه به تمنای نان، به سودای نام لگد بر پیکری، به خیال خود بیجان میزنند. این تنها معضل نیست. معضل دیگر قناعت به تکرار نادانستهی عبارت خوشنما و دنبالهروی نیندیشیده از این یا آن مد روشنفکرانه و دل و تن ندادن به پژوهشی جدی است.
کار من با دو نوشته در نقد «دیالکتیک دستگاهمند» یا «دیالکتیک نظام مند» تلاشی است برای فهمیدن، سبکوسنگین کردن و نقد این گرایش؛ ادای سهمی است بسیار کوچک به وظیفهی پژوهش و نقد نظری و همهتر از هر چیز دعوتی است به اندیشیدن و گفتوگویی نقادانه در درون سپهر ترقیخواهی.
هر تلاشی که بخواهد به هر ترفندی و تحت هر نام و پرجمی بر سرشت انتقادی و انقلابی دیالکتیک مارکس سایه اندازد، هر چند که کورسویی ناتوان باشد، به قدر همان سوسوی ناچیز و به کوتهقامتی همان بضاعت اندکش به جنبش رهایی انسان علیه سلطه و استثمار لطمه خواهد زد. برعکس، هر تلاشی با هر توشه و توان و همتی که به روشن کردن و نقد دقیق و صریح مفاهیم «دیالکتیک« یا ویژگیهای «انتقادی» و «انقلابی» آن بپردازد،– چرا که جز این، شعارهایی بیحاصل و پوستههایی تهی خواهند بود – تلاشی است درخور نقد و بازبینی. برانگیخته با این انگیزه و با چشمداشت به این هدف است که به نقد آنچه «دیالکتیک دستگاهمند» خوانده شده است، پرداختهام و میپردازم.
بخشی از متن کتاب
نقدی بر دیالکتیک دستگاهمند نوشته برتل اولمن
ما در دورانی زندگی میکنیم که شمار اندکی از مردم اصطلاح «سرمایهداری» را به کار میبرند، بسیاری نمیدانند معنای این اصطلاح چیست و حتی شمار بسیار بیشتری از مردم کوچکترین تصویری از این امر ندارند که سرشت دستگاهمند سرمایهداری و سازوکارش چیست و سرآخر، به سختی میتوان کسانی ر ایافت که بدانند مقولات اقتصادی در جامعهی معاصر و در تلاش ما برای فهم همهی این امور چه نقشی ایفا میکنند. در چنین اوضاعواحوالی میتوان به برخی یکجانبهنگریها و گزافهگوییهایی هر مکتب فکریای که سرمایهداری را، به ویژه سرشت دستگاهمندش، ومقولات اقتصاد سرمایهدارانه را در مرکز توجه و کار خویش قرار میدهد، به دیده اغماض نگریست. بررسی من از دیالکتیک دستگاهمند نیز چه رر روایت ژاپنیاش، چه امریکاییاش و اروپاییاش، در پرتو چنین نگاهی صورت میگیرد. از اینرو همهی انتقاداتی که در پی خواهند آمد، هر اندازه که تندوتیز بهنظر آیند، باید به دیدهی مسالمتجویانه نگریسته شوند.
بحث من پیرامون «دیالکتیک دستگاهمند» به تفسیر ویژهای از روش دیالکتیکی مارکس میپردازد که تنی چند از اندیشمندان سوسیالیست در آن اشتراک نظر دارند. بنابراسن نوشتهی من نه در برگیرندهی همهی آثار این استادان دربارهی مارکسیسم است، نه حتی آنچه دربارهی دیالکتیک نوشتهاند، بلکه تنها دربارهی دیدگاه مشترک آنها – ولو هر یک به نحو و شیوهای متفاوت – نسبت به این موضوع است. اگر فقط ملاک داوری را ادای سهم این اندیشمندان در مبحث دیالکتیک دستگاهمند قرار دهیم، مهمترین اینان تام سکین، رابرت آلبریتون، کریس آرتور و تونی اسمیتاند و در این نوشته اثار این افراد که مورد توجه بوده است.