
کتاب «نزدیک داستان» توسط علی خدایی نوشته و نشر چشمه آن را به چاپ رسانده است.
به گزارش رویداد فرهنگی، در قسمتی از متن این کتاب نوشته شده است:
ماما روی مبل بزرگ نشسته. ما کنار او مینشینیم. دستش را به پشت سرم میبرد. «نازم میکنی؟» لاله گوشم را می کشد.
« ببین پسرم، بعد از من تو خونهت باید این طور باشه. دورِ هم جمع بشین.» پهلوی فنیا که بودم، مثل داستان تمام زمستان...کفشم را واکس میزدم و میگذاشتم توی بالکن تا صبح برایم هدیه بیاورند.
« تخمه ژاپنی بهتر از تخمه کدوئه.»
« یک سال برام ماشین شیرفروشی گذاشته بودند.»
خواهرم حافظ را میآورد.
« بخونیم.»
« تو بخون.»
همه جا خاموش میشود.
« ای بابا.»
« حالا با شمع میخونیم.»
«همه خستهن.بذاریم برای تولد بعدی. عجب خُلی شدهم! یلدای بعدی.»
« براتون آجیل گذاشتم. اون طرف ته چینم مال شماست. رضا سالاد نخورد. براش کنار گذاشتم. اونم ببرید.»
« شب بخیر.»
« امسالم برف نبارید.»
صبح بعد به مادر زنگ میزنم. « به دنیا اومدین دیگه. مبارک باشه.»
« بله. حالا دیگه بغل مادرمم.»
« فردا میریم دیگه؟»
« آره. دیگه کاری ندارم.»
« سرما نخوری تا فردا. با بوسههای فراوان برای مادر یک روزه.»
صبح میرویم بیمارستان. تزریق میکنند.
« دکتر گفت برید یه جایی که هیچ کس نباشه، زن حامله نباشه، اشعه داری حالا.»
« اشعه ایکس؟»
لاله گوشم را میکشد!
وقتی گوشم را میکشد، میروم به پارسال، ده سال قبل، سالهایی که یادم نمیآید. چهطور به مادرم بگویم؟ اصلاً بگویم یا نه؟
امشب چهقدر میبارد. خیس شدیم.شام میخوریم. تلویزیون نگاه میکنیم. آجیل میخوریم.
« دیگه حافظ نیار. خواستی خونهی خودتون بخونید.»
مادر نیست. مثلاً خوابیده. بابا هم تازگیها نیست. ما باهم حرف میزنیم. کیک را بریده ایم. پالتوهایمان را پوشیده ایم. خواهرم میگوید « اون کیکها رو برای شما گذاشتم، ببرید خونه، هرکی سهم خودش رو ببره.»
توی کوچه پُر از ماشین است. از طبقهی بالا، خانهی روبهرویی، یک لیوان میافتد پایین خرد میشود.
« چی بود؟»
« چی بود؟»
« شب یلدا اون بالا بیشتر خوش ميگذره. لیوانشون رو میندازن پایین.»
« برید دیگه!»
این یلدا هنوز رضا هست! اما کنار میرود و من دوباره کفشهایم را واکس میزنم.
ردیف کاجهایی که بریده اند کنار ایران سوپر است. برای شب یلدا آجیل میفروشند. روی کارت بزرگی نوشتهاند «ایرانین یلدا». مثل ما نمیگویند.
واکس میزنم. لابد صبح توی کفشهایم مداد رنگی ، ماشین و کتاب داستان گذاشته و رفته.
و این یلدا...شاید دورِ هم جمع بشویم. شاید زرشکپلو باشد. با چشمان مادر و پوستپدر، چشمان پدر و پوست مار بر تن. دورِ هم جمع میشویم.
مادربزرگ میگوید «من رو هم ببرید.»
عمه میگوید « منم میآم.»
پدربزرگ میگوید « آپاروز، منی آپاروز.»
و من پوست همه را میپوشم و چشم همه میشوم. چروکهای صورتم و رگهای دستم بیرون میزند. رضا میگوید «من هم هستم.»
پوستش را نپوشیدهایم.هست.بازهم یلدا هست. پسرها رفتهاند مهمانی. هنوز هیچ کس خانه نیامده و تا صبح که خروس بخواند و یلدا بگذرد، تا سال بعد؛ که همه باز بیایند و من این قصه را شروع کنم، دوباره تنهای تنها با پوست تمام کسانی که از آنها هستم این شب دراز سال را. تا خروس بخواند یلدا رفت؛ قوقولی قو قو تا سال بعد.
دربارهی نویسنده و کتاب
علی خدایی متولد سال 1337 در اصفهان، فارغالتحصیل علومآزمایشگاهی از دانشگاه اصفهان است. او رئیس هیأت داوران «جایزه داستان تهران» در سال 93 بود. از این نویسنده مجموعهداستانهای «از میان شیشه، از میان مه»، «تمام زمستان مرا گرم کن» و «کتاب آذر»منتشر شدهاست.
نزدیک داستان نام جدیدترین اثر اوست، خدایی درباره این کتاب نوشته است:
« تماشا و بازی و چیدن کلمات، از شهرها، خیابانها، جادهها، آدمها، سفرنامهها، خاطرات، روزنگاریها، عکسها، کتابها، داستانها، مردهها و زندهها، کسانی که دوستشان دارم و با آنها از زندگی لذت بردهام، زندگینگارههای این کتاب شده است.
فقط اینکه «نزدیک داستان» داستان نیست. »
*گفتنی است در معرفی کتاب، از لوح فشرده موجود در کتاب استفاده شده است.
- معرفی کتاب /
- نزدیک داستان /
- علی خدایی /
- نشر چشمه /