فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «نازبالش»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/03/31 ساعت 17:24

کتاب نازبالش اثر هوشنگ مرادی کرمانی است که توسط انتشارات معین در سال 1391 به چاپ رسید ه است.

به گزارش رویداد فرهنگی، قصه «نازبالش» ماجرای تخم کدوتنبل‌های هوش‌آور است. کدوتنبل‌هایی که روی ناز بالش به خوبی رشد می‌کنند و اگر کسی یا حتی کلاغی! یکی از آن‌ها را بخورد کله‌اش خوب کار می‌کند و باهوش می‌شود.

داستان از آن‌جایی شروع می‌شود که مردی با لباس عجیب کنار پیاده‌رو در شهرکی -که پیش از این روستا بوده - چند تخم کدوتبل را روی نازبالش قرمز رنگی گذاشته و دانه‌ای هزار تومان می‌فروشد.

اولین فردی که آن را می‌خرد آقا ماشاالله است. آقا ماشاالله و خانواده او از شخصیت‌های فرعی داستان هستند که داستان با آنها آغاز می‌شود. از اواخر بخش ۱۰ کتاب شخصیت اصلی داستان با نام «مهربان» وارد قصه می‌شود. شخصیت‌های دیگر داستان مونس، خواهر مهربان، شهردار و زن و مادرزن و دخترش، حاجی نخودبریز، پدربزرگ مهربان که سال‌هاست مرده و به خواب مهربان می‌آید و شخصیت‌های فرعی دیگر  که همه در این شهرک، به نام شهرک آرزوها یا شهرک عدس‌کار –نام قدیم آن- دور هم جمع شدند تا قصه ساعت بزرگ شهر را بسازند.

تم طنز داستان بیشتر به دلیل آن است که همه اتفاق‌ها بدون دردسر و مشکل و به خوبی اتفاق می‌افتد، بدون اینکه شخصیت‌های داستان نسبت به هم بدبین باشند و همه اتفاق‌ها به موقع و حتی زودتر از وقت مناسب انجام می‌شود! مثلاً آن قسمت از داستان که شهردار می‌فهمد زنگ در خانه مهربان خراب است و نصف شب برق‌کار خبر می‌کند و خودش همراه آنها می‌آید تا زنگ در را درست کنند و مردم ساختمان که از خواب بیدار شدند و زابه‌راه! مدام برای آنها خوراکی می‌آورند که خواب از سرشان بپرد و بتوانند درست کار کنند و بروند تا اهالی بتوانند بخوابند و تا ساعت هفت و هشت دقیقه صبح طول می‌کشد تا زنگ همه آپارتمان‌ها درست شود! (ص,۶۰ - ۶۱).

یا ماجرای وام گرفتن شهردار از بانک که با یک تلفن به راحتی انجام می‌شود، چون آدم‌ها به هم اعتماد دارند و این در دنیای واقعی اتفاق نمی‌افتد. همچنین ماجرای ازدواج مهربان که آن هم با یک تلفن خیلی راحت و ساده انجام می‌شود طوری که برای خواننده باورکردنی نیست. اینها طنز داستان را پدید آورده است.

«نازبالش» قصه مراودات اجتماعی است، که به شکلی طنزگونه بیان شده، در بخشی از داستان در نشست شهرداری به زود قضاوت کردن و ایجاد سوء تفاهم‌ها پرداخته؛ آنجا که به سوءتفاهم  بین خانم ویدایی و معاون فرهنگی اشاره می‌کند؛ خانم ویدایی که اخم می‌کند و دست پسرش را می‌گیرد و از نشست بیرون می‌رود و معاون فرهنگی که نمی‌داند چه حرفی زده و این اتفاق افتاد.

برخی اغراق‌ها در قسمت‌های مختلف داستان نیز به طنز آن کمک کرده است. جایی که پیرمردی خاطره چگونگی نصب ساعت را در بالای قلعه تعریف می‌کند و می‌گوید دقیقا یادم هست من آن موقع سه ماه و ده روزه بودم!

اما نازبالش و تخم کدو تنبل‌ها در گیرودار ماجرای مهربان و مونس و ساعت پدربزگشان گم می‌شوند و در اواخر داستان که مونس درباره نخودبریز، پدربزگش، سخنرانی می‌کند دوباره ماجرای تخم کدو و نازبالش مطرح می‌شود، یعنی از بخش ۱۱ تا ۲۸ خبری از نازبالش و تخم کدوهای روی آن نیست. در سخنرانی مونس خواننده متوجه می‌شود که این تخم کدوهای هوش‌آور از آجیل‌های حاجی نخودبریز بوده و چون گران می‌فروخته با او برخورد کردند و کتکش نیز زده‌اند. این فاصله طولانی ذهن خواننده را از نازبالش و تخمه‌ها دور می‌کند و در پایان ناگهان به یاد او می‌آورد که ناز بالش و تخمه‌ای هم در کاربوده. شخصیت آقا ماشاآلله هم در داستان سرگردان است و از فصل ۹ تا ۳۲ خبری از او نیست و در آخر داستان دوباره اشاره‌ای به او می‌شود.

همچنین تناقض‌هایی در بخش‌های مختلف داستان وجود دارد که باورپذیری شخصیت‌ها کمی را مشکل کرده است. در صفحه ۷۹ کتاب می‌خوانیم: «مونس با آرنجش به مهربان زد و گفت: این‌ها نمی‌خواهند کپی قرارداد را به ما بدهند. می‌خواهند بالا بکشند. حالا ببین چه روزی دارم می‌گویم.» و آن قسمت از داستان که قرار می‌شود پول ساعت را به آنها بدهند می‌خوانیم: «مونس دختر مغرور و بلندهمت و شریفی بود. ده کیلو و نیم طلا و جواهر هم جلوش می‌گذاشتی اعتنا نمی‌کرد» (ص,۱۲۰). یا «اصلاً خوشحال نبودند. به قول مونس این پولها بیشتر مایه آبروریزی است (ص. ۱۲۱).

در هر حال  «نازبالش» قصه پرماجرا و جالبی است و تم طنز گونه‌اش به آن جذابیت خاصی بخشیده. خواندن آن در روزهای پرمشغله زندگی‌های امروزی باعث آرام شدن ذهن و فکرتان می‌شود.



نظرات کاربران

ارسال