
معرفی کتاب بازیهای مردانه نوشته آرمان امیری که توسط نشر چشمه کار شده است.
به گزارش رویداد فرهنگی، پدر، پسر و وکیل مثلثی مردانه را حول جنایتی ناجوانمردانه تشکیل میدهند. نقشههایی که هریک در این بین پیاده میکنند ترکیبی چندگانه است از مقاصد متفاوت و احساسات متناقضی از عشق و نفرت که به یکدیگر دارند. آرمان امیری، چندین سال است که در حوزههای سیاسی و اجتماعی روزنامهنگاری و وبلاگنویسی میکند. به همین خاطر ردپای تاریخ معاصر ایران در رمان او نقش پررنگی دارد. راز روابط پیچیده این بازیهای مردانه، در سایه سنگین مجادلات نسلهای پیشین است که از پس تاریخ بر نسل امروز سنگینی میکند. میراثی تاریخی که هریک از شخصیتهای رمان به نوعی با آن درگیر است و به شیوه خود با آن مواجه میشود. سیمای نقش آفرینان این تاریخ پرمجادله تماما مردانه به نظر میرسد، اما اگر جای خالی بین سطرها را با تصویر نیمهپنهان زنان پر نکنیم، راز جنایت هیچگاه کشف نخواهد شد.
قسمتی از متن کتاب
این بار انگشت اشارهاش به سمت پریسا چرخیده بود اما نگاهش را از زن برنمیداشت. «خودش اینجا نشسته هنوز توی این برگهها زن عقدی و رسمی من است. اما همان لحظه که مهر من از دلش افتاد همه چیز تمام شد. زندگی من هم تمام شد.همه آرزوهای من تمام شد.»
خودش هم نمیدانست لرزشی که داشت توی صدایش پیدا میشد از خشم بو یا پیش زمینه یک بغض دیگر. «من هیچ چیز توی این دنیا نمیخواستم به جز اینکه خوشبختش کنم. خوشحالش کنم. دلم میخواست همه دنیا را به پایش بریزم که فقط شاد باشد، راضی باشد. همیشه بخندد. یک لحظه خنده از روی لبهایش میرفت دنیای من به آخر میرسیذ، چه برسد به اینکه اشک به چشمش بنشیند. من اگر اینجا نشستهام و دست را بالا بردهام نه به شما باختهام نه به دادگاه. من نمیدانم چی شد. چرا این جوری شد.»
بغض بود. وقتی مجبور شد حرفش را قطع کند و لبهایش را به دندان بگیردکه بغضش نترکد، فهمید که بغض بود و حالا دیگر مقاومت فایده نداشت. اشکش دوباره داشت درمیآمد و نیازی نبود که نگاهش را بچرخاند تا بفهمد پریسا هم دارد آرام اشک میریزد. «من نمیخواستم کار به اینجا برسد. فقط فکر میکردم اگر کمی بیشتر فرصت داشته باشم شاید بتوانم جبران کنم..اما بدتر شد. یک رزد چشم باز کردم، دیدم شدهام کابوس پریسا.دیدم کسی که بیشتر از هرکسی توی دنیا دوستش دارم، کسی که میخواستم جان بدهم برای کوچکترین آرزوهایش، حالا تنها آرزویش این شده که دیگر من را نبیند، که من پاک بشوم، محو بشوم از زندگیاش.»
چه خوب بود که حالا زن هم سرش را برگردانده بود و دیگر به او زل نمیزد. فرصتی بود تا اشکهای روی گونهاش را پاک کند و آب دهانش را قورت بدهد تا شاید گلویش کمی سبکتر شود. دوباره نفس عمیقی کشید و محکم فوت کرد تا به خودش مسلط شود. «کاش اینجا نبودی پریسا، چون میدانم همین حرفهایی هم که داری میشنوی برایت عذاب میشود، خاطره میشود. کاش دستگاهی داشتم که حافظهات را پاک میکرد. خودم را پاک میکردماز حافظهات. این مدتی را که با هم بودم پاک میکردم. من عذرخواهی نمیکنم چون فکر میکنم از شنیدنش خاطره خوبی نداری.این عذرخواهیهایی که فقط با کلمه ها ادا میشود هیچ دردی را درمان نمیکند. فکر میکنم ازاین کلمههای بیفایده زیاد به گوشت خواندهام یادم هست که چقدر از شنیدنشان زجر میکشیدی. اینبار حرف نمیزنم فقط عمل میکنم.»
کشوی اول میزش را باز کرد، چند برگه را بیرون کشید، گذاشت روی میز و شروع کرد به ورق زدن. « من تمام مدارک را آماده کردم. درخواست متارکه را هم امضا کردم»
- معرفی کتاب /
- بازی های مردانه /
- آرمان امیری /
- نشر چشمه /