کتاب «قرن بیستم: ایدئولوژیهای خشونت» نوشته ارنست نولته ((Ernest Nolte ، ترجمه مهدی تدینی توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسید.
به گزارش رویداد فرهنگی، کتابی که در دست دارید به تاریخ قرن بیستم از دیدگاه ایدئولوژی های خشونتطلب یا آماده خشونت میپردازد؛ یعنی بیش از همه دو ایدئولوژی بلشویسم و ناسیونال سوسیالیسم (ناسیونال سوسیالیسمی که به منزله «فاشیسم رادیکال» دریافت میشود). انتخاب این چشم انداز به هیچ عنوان رویکردی نامعمول نیست. بلکه برعکس، باید اذعان کرد که نگاه تاریخنگاران وقتی به موضوع قرن بیستم میپردازند، اتفاقا بر همین مسئله متمرکز میشود. وجه تمایز اصلی این مطالعه با مطالعات قدیمیتر در این باره در این نهفته است که دوران توتالیتاریسم به شکل بلشویکی یا فاشیستی آن در این حد فاصل به اتمام رسیده است.
در واقع این کلیت را باید از منظر نخستین نظریهها درباره بلشویسم، فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم و در مجموع توتالیتاریسم ملاحظه کرد. این جهتیابی بر اساس نظریهها تا پایان کتاب مبنا میماند و خط سیرهای کلان «رخدادهای واقعی» تنها پس زمینهای حذف ناشدنی را میسازند.
قسمتی از متن کتاب
البته اکنون این را نیز به سادگی میتوان دریافت که تروتسکی نیز خواستار آن نبود که تلاشی شاخ به شاخ برای انقلابی کردن جهان – در وهله نخست اروپا – در پیش گرفته شود، ضمن آن که او با تعبیر «بناپارتیسم» صرفا اتهامی را معکوس کرده بود که پیش از استالین در مورد خود او مطرح شده بود. اما بیش از همه از نتیجهگیری ای که به سادگی میتوانست در ذهن تداعی شود خودداری میکند: او «استالینیسم» را «فاشیسم» نمینامد و در نظرش اتحاد شوروی نیز به رغم «بدریختی» استالینیستی، کشوری سوسیالیستی است که باید از آن در برابر حمله قریبالوقوع دشمن فاشیستی دفاع کرد. به بیان دیگر: به رغم اختلافهای عمیق در میان کمونیستها تا این حد اتفاق نظر وجود داشت که سقوط بورژوازی و نابودی کاپیتالیسم در روسیه رخ داده بود و همین اتفاق در سایر نقاط جهان نیز رخ خواهد داد، آن هم بر حسب ضرورتی قاعدهمند و با فعالیت حزبی جهانی که مقر آن در مسکو بود. تنها تمایز مهم با طرح اولیه لنین در این نهفته بود که از این پس راه پاریس و لندن از پکن و دهلی نو خواهد گذشت. اما چه برای استالین و چه برای تروتسکی در این باره هیچ تردیدی وجود نداشت که پیشروی کمونیسم در نهایت در پاریس، لندن و نیویورک به هدفش خواهد رسید.
ضمن آن که برای این برداشت نیز دلایل خوبی وجود داشت: اگر این نظریه مارکسی و عموما سوسیالیستی درست بود که طبقه کارفرما در همه جا یا کمابیش در همه جا توده ها را استثمار میکند و به فلاکت میاندازد، پس فراخوان به قیام مسلحانه باید در کشورهای بسیاری با استقبال رو به رو میشد. و اگر جنبشهای ضد استعماری «موج آینده» بودند و مقاومت امپریالیستها در انگلستان و فرانسه در برابر این موج بیهوده بود، پس قانونمندیهای خدشهناپذیر تاریخ به گونهای مهار ناشدنی از مسئله اتحاد شوروی و کمینترن پشتیبانی میکردند، در حالی که انگلستان و فرانسه به سوی شکستی قطعی در حرکت بودند.
حتی در اروپا و ایالات متحده آمریکا نیز افراد بیشماری – مانند احزاب کمونیست – بودند که بیمحابا به درستی این برداشت باور داشتند یا دست کم برخی اصول آن را تأیید میکردند، مانند بسیاری از سوسیال دموکراتها یا لیبرالهای چپ. بنابراین، متضاد نمایاندن «سوسیالیسم در یک کشور» به سبک استالین و شورمندی برای انقلاب جهانی، نگرش درستی نیست. نه استالین این دو پنداشت را از هم جدا میکرد و نه حزب؛ حزبی که استالین اکثریت غالب اعضای آن را مخالف «تروتسکیستها» معرفی میکرد؛ تروتسکیستهایی که بیدلیل نبود آموزش نادیده و مانند خود تروتسکی «بلشویکهای دیر از راه رسیده» پنداشته میشدند.
- معرفی کتاب /
- قرن بیستم /
- خشونت /
- ارنست نولته /
- مهدی تدینی /
- انتشارات ققنوس /