رمان «گوشه نشین» نوشته اوژن یونسکو، ترجمه بهاره مرادی، توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسید.
به گزارش رویداد فرهنگی، سی و پنج سالگی وقت کنارکشیدن از زندگی است. حداقل این نظر شخصیت اول تنها رمانی است که اوژن یونسکو نوشته است. ارثیه ناگهانی این امکان را به قهرمان رمان میدهد که شغل بی اهمیت و کسل کنندهاش در ادارهای گمنام را ول کند. او دیگر کاری ندارد جز اینکه سعی کند از زندگی لذت ببرد....
آنچه ما در زبانی ساده و شی گرای این اثر مییابیم، قابلیتی نمایشی و حتی تراژیک است به قدرت نمایشنامههای اوژن یونسکو.
قسمتی از متن کتاب
یک روز آمدند تلفن را وصل کردند.نمیتوانستم تصمیم بگیرم. مثلا باید آن را توی اتاق روبهرو، نزدیک کاناپه گذاشت یا ترجیحا توی اتاق خواب روی پاتختیام.
وراجی با مردم در حالت درازکش روی کاناپه در روشنایی روز در حال نگاه کردن به آدمهایی دور که از خیابان رد میشوند می توانست خوشایند باشد. (چون قصد داشتم رابطههایی را شروع کنم یا دوباره از سربگیرم). تعریف کردنیهایی داشتم برایشان از زمان رفتنم تا الان از زمانی که دیگر آنها را ندیده بودم. چه اتفاقهایی در این چهارماه زمستان در اداره افتاده بود؟ ازدواج، خاکسپاری، کارکنان جدید؟ همچنین خیلی دلم میخواست کافه قدیمی خودم را دوباره ببینم. آن کافه زیبا بود. وقتی زندگی را در کلیتش درگذشتهاش در نوعی فضا که به هوا تبدیل میشود نگاه کنیم، فوق العاده است. زندگی، یک ساختمان نوعی خانه یا نوعی قصر را میسازد که ما می توانیم آن را ببینیم اتاق به اتاق. طبقه به طبقه. فهم این را نداشتم که زندگی چقدر زیبا بود چقدر احمقانه است من خواهم رفت به زودی، فردا، همین روزها در زیبایی بهاری که دوباره میآمد. درختان تازه جوانه کردهاند. آن وقتها زندگی به نظرم مسئولیتی سنگین میرسید. الان زندگی به نظرم آذین است، بناست، نمایش است. کاش میشد مردم را با دید یک مرده نگاه کرد. سحر است. با شکوه است وانگهی اشیا اهمیتی چنان بزرگ مییابند. معنایی چنان بدیهی. من نوستالژی زمان گذشته را داشتم که به هیچ دردی نمیخورد. میتوانم از اینجا بروم. هر وقت که بخواهم. لوسین چه شد؟ بچهدار خواهدشد؟ و ژولیت؟ و ژانین؟ و رئیس؟ مردی شجاع و در عین حال بیچاره. اینکه بگویم من حس کردم مورد ظلم واقع شدم بیشتر خندهدار است. چرا ما چیزی از زمان نمیدانیم؟ هیچ چیز جدی و مهم نیست چون همه چیز میگذرد. یا ترجیحا دور میشود. مثل کلیتی با خطوط واضح که نگاه به خاطره میتواند آن را در برگیرد، موشکافی کند تحلیل و بازسازی کند. انسانی که میرود چه افسوسی باید بخورد وقتی میفهمد همه چیز معجزه است، کوچکترین چیزها، بوی قهوه صبح، جرو بحث مسخره، جروبحثها جالباند، مگسی داخل سوپ، اونیفرم اژدها. اژدهایی با اونیفرمش. ناگهان دور شوم از بیماری و اپیدمی و شکنجه و جنگ، همه اینها دیگر بد نیست. همه اینها برای نگاه کردن وتعمق در واقعیت عجیب آن است. تلفن میکنم. بله، به همه تلفن میکنم.
- معرفی کتاب /
- گوشه نشین /
- اوژن یونسکو /
- بهاره مرادی /
- انتشارات ققنوس /