فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «موقرمز»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/04/20 ساعت 00:23

کتاب «مو قرمز» نوشته ارهان پاموک است که توسط عین له غریب ترجمه و در زمستان 1395 نشر چشمه آن را چاپ کرده است.

 

این کتاب داستان پسرکی است که وقتی پدر داروخانه‌دارش که عاشق زنی دیگر شده است، خانه را ترک می‌کند، دچار فقر و تنگدستی شده و برای کمک به مادرش همراه اوستا محمود مقنی به اطراف استانبول آن زمان می‌رود ودر قصبه‌ای  نزدیک دشت مشغول کار می‌شود. در اینجا دختری مو قرمز را می‌بیند و فکر و خیال از دست می‌دهد. دختر پنج، شش سالی از او بزرگتر است. پسر محل زندگی موقرمز را کنار میدان اصلی قصبه پیدا می‌کند و هر روز از دور و نزدیک به چراغ‌های آپارتمان خیره می‌شود، دنبال موقرمز و نگاه مهربانش است.

تمام سختی‌های کندن چاه و جابجایی خاک را با فکر به این دختر به جان می‌خرد. با گذشت حدود بیست روز آقای خیری، صاحب زمین از پیدا شدن آب ناامید می‌شود و به آنها سه روز (در اصل پنج روز) مهلت می‌دهد تا به آب برسند، گفت اگر به آب نرسند خبری از پول برای روزهایی که بعد از این کار می‌کنند، نیست.

از طرفی با تعقیب و پی‌گیری زیاد متوجه می‌شود موقرمز در تئاتر کار می‌کند و افرادی که با او هستند، همکارانش اند نه خانواده‌اش و مصمم می‌شود که برای دیدن دختر و کارش به تئاتر برود. بعد از مدت‌ها از درپشتی به کمک یکی از دوستان موقرمز، وارد چادر تئاتر شد و تئاتر را تماشا کرد، خود صریحا در کتاب می‌گوید که در آن زمان چیزی از ماجرا نمی‌فهمد و فقط به ذوق دیدن دختر آنجاست، بعدا متوجه انتقادی بودن نمایش‌ها و مخالفت آنها با تبلیغات رایج جامعه خیلی چیزهای دیگر می‌شود.

بعد از دیدن تئاتر و قدم زدن با موقرمز ارتباطی نزدیک بین آنها شکل می‌گیرد، که به نوعی برای پسر جوان اولین تجربه است. البته قبل از آن می‌فهمد که موقرمز همسری به نام تورگای torgay دارد که آن شب در شهر استانبول است.

گرفتاری‌های چاه و نرسیدن به آب ادامه دارد و بر اثر یک سهل انگاری سطل پر از طناب رد شد و در چاه بر سر اوس محمود افتاد، هیچ صدایی نمی‌آمد، جوان فکر کرد اوستا مرده و از آنجا فرار کرد. با هر بدبختی که شده خود را به استانبول نزد مادرش رساند، از این اتفاق با هیچ کس حرفی نزد و سعی به فراموشی ماجرا کرد اما عذاب وجدان!

در کتابفروشی دنیز deniz  شروع به کار کردو مورد توجه قرار گرفت، در اتاق کوچکی آنجا سکنی کرد که به کلاس‌های کنکور نزدیک باشد ولی از سویی اوستا محمود و از طرفی مو قرمز رهایش نمی‌کند.

پسر درس می‌خواند، با عایشه ازدواج می‌کند و در شرکتی ساختمانی به عنوان مهندس خاک‌شناسی شروع به کار می‌کند، حتی به کشورهای دیگر هم برای کار می‌رود و مدام در رفت و آمد است.

زمان می‌گذرد و به حقایقی درباره اوس محمود و مو قرمز پی می‌برد، برای راه اندازی پروژه ساختمان به اون‌گورن oon goren م‌یرود و در آنجا با موقرمز روبرو می‌شود. مو قرمز پسری را به او معرفی می‌کند تا با هم سر چاه روند و بخش آخر کتاب از زبان موقرمز بیان می‌شود. موقرمزی که از جوانی جذب گروه‌های سوسیالیستی شده و به فعالیت‌های تئاتری عشق می‌ورزد.

 

قسمتی از متن کتاب

در میان این همهمه و هیاهو زن موقرمزی که آن طرف میز نشسته بود، پیش دستی کرد  و گفت«سرخی موهای من طبیعیه.» و در حالی که به نظر میرسید به خودش میبالد در عین حال بابت اتفاق متاسف شده بود و حتا دنبال عذرخواهی بود. برای همنی افزود ن می‌دونین اون‌هایی که موهاشون مادرزادی قرمزه رو صورت و دست و پاشون کک و مک دارن. ببینین، من هم دارم، تازه پوستم هم روشنه و چشمهام هم سبز.»

یک لحظه همه به سمت من چرخیدند تا ببینند پاسخم به توهینش چیست.

«قرمزی موهای شما مادرزادیه، اما سرخی موهای من مال خودمه، با تصمیم و اراده خودم.»

همیشه حاضر جواب نیستم ولی در این باره قبلا کلی فکر کرده بودم، پس خیلی حرف برای زدن داشتم. «سرخی موهای شما خدادادیه و سرنوشت‌تون، اما قرمزی موهای من نتیجه یه انتخاب آگاهانه و شخصیه.»

 

 



نظرات کاربران

ارسال