معرفی کتاب زندگی بر شاهراه قدیم رم ترجمه آندرانیک خچومیان توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
به گزارش رویداد فرهنگی، در قسمتی از متن این کتاب نوشته شده است:
هوا هنوز کاملا تاریک نشده است. افق از سرخی کمرنگی شعله ور است. حتا گردوخاکی که از کوچه بلند میشود به رنگ صورتی درآمده. تعداد کسانی که به روستا برمیگردند کم شده. کوچه خمیازه میکشد، خوابش میآید خسته است.
اعضای خانواده ما تک به تک به پشتبام میروند و رختخوابهای سفید را پهن میکنند تا گرمای نیم روز از میان آنها فرار کند.
همه شهر در آرامش فرو رفته، گاوها از ماغ کشیدن دست کشیدهاند، چون علوفهشان را دادهاند، شیرشان را دوشیدهاند و رهایشان کردهاند تا نشخوار کنند.
ناگهان فریادی به گوش رسید «بیاین کمک کنید دارن همدیگه رو میکشن، زود باشین.»
فریادی جگرخراش و پر التهاب که رفته رفته به نالهای هراسانگیز بدل میشد. صدا آشنا و متعلق به زن همسایه روبرویی بود.
ناله از زیرزمین خانه به گوش میرسید؛ زیرزمینی تاریک، از آن بخش خانه که در تابستان کسی قدم به آنجا نگذاشته بود.
همه همسایهها میدویدند. اولین نفری که به آنجا میرسد، برادر بزرگم است؛ چون او از پلهها پایین نیامد، بلکه از لبه پشت بام شاخه درخت را گرفت و تاب خورد و خود را در کوچه انداخت.
من بر پشت بام میایستم. همه بدنم میلرزد. ناله با تلخی از ته گلو بلند میشود «بیاین، بیاین همدیگه رو کشتن.»
کمی بعد برادرم با آن هیکل هرکول مانندش، دو برادر را از زیر زمین بیرون میکشد. دست یکی را گرفته و یقه دیگری را. از دهان هر دو برادر خون جاری است، موهایشان به هم ریخته است و لباسهایشان تکه پاره شده. چشمهایشان سگی را میمانست که سگی غریبه به تولههایش حمله کرده است.
آنها هنوز هم میخواستند به یکدیگر حمله کنند و هم را بدرند، اما بازوان قوی برادرم آنها را با فاصلهای مطمئن، از هم دور نگه داشته بود.
ما به سختی توانستیم واهرام و هراچ را بشناسیم که پسرهای نوجوان مادر گریان بودند.
واهرام و هراچ برادر بودند، واهرام نوزده و هراچ هفده سال داشت. روزی که هراچ به دنیا آمده بود، همان روز هم ورونیکا دختر همسایه متولد شده بود. پدر و مادر هراچ و ورونیکا آن دو را در گهواره به عقد هم درآورده بودند.
بزرگ شده بودند و قبل از اینکه هراچ به زن نیاز داشته باشد، واهرام عاشق ورونیکا شده بود.
واهرام و ورونیکا به قانون گهواره خیانت کرده بودند.
هراچ زمانی که هنوز قاپ بازی میکرد و مثل من به سگها امرونهی میکرد، درباره عشق آنها حرفهایی شنیده بوداما چیزی حس نکرده بود. وقتی بزرگ شد و قد و قواره کشید، آتش عشق را حس میکرد.
قلب کوچک او از عشق زن به تپش افتاد . ورونیکا از درون گهواره به او تعلق داشته. پدر و مادر و تصادف چنین خواسته بود.
هم پدر و مادر، هم خویشاوندان داستان قدیمی گهواره را فراموش کرده بودند اما هراچ خواست که حق گهوارهاش را بگیرد.
به چشم هراچ، واهرام ابتدا تکه سنگ کوچکی آمد، اما این سنگ رفته رفته بزرگ و به صخره تیره بزرگی بدل شد.
درباره کتاب
زندگي بر شاهراهِ قديم رم يکي از مشهورترين آثار ادبياتِ ارمنستان است از نويسنده نمادينِ اين کشور واهان توتووِنتس. اين نويسنده سال 1889 به دنيا ميآيد و سالِ 1936 از دنيا ميرود. او در عمر نه چندان طولانياش داستانها و رمانهايي مينويسد که در زبان ارمني و ادبياتِ اين کشور جايگاهي ويژه دارند. داستانهاي بههم پيوسته کتابِ زندگي بر شاهراهِ قديمي رم از نمونههاي درخشان اويند که درشان ميتوان اتوبيوگرافي نويسنده را نيز شاهد بود. کتاب در فضايي کوچک با آدمهايي از هر قشرِ ميگذرد، آدمهايي که گاهي رفتارهايشان طنزِ گوگول را به ياد ميآورد و گاه حکايتگوييهاي شخصيتهاي چخوف را. هر چند توتووِنتس با زباني شيرين و مملو از طنز اين قصهها را به هم پيوند ميزند، ما شاهدِ نگاهِ غمناکِ او نيز هستيم به آنچه در حالِ تحقق است. به التهاب در جوامعِ اقليت سالهاي آغازينِ قرنِ بيستم و عوض شدنِ روزگار که هر کدامِ شخصيتهاي او وجهي از آن را درک ميکنند. اما زبانِ روان و فضاي مملو از طنز و شوخي داستانها باعث شده اين کتاب يک اثرِ دلنشين باشد براي تمامي خوانندگانش. کتاب را آندرانيک خچوميان بيواسطه از زبانِ ارمني به فارسي بازگردانده است. درکِ اين کتاب ميتواند لحظاتي جذاب را براي مخاطبش رقم بزند. داستانِ پسري ميانِ جمع.