فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «خرستان»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/04/05 ساعت 17:24

کتاب «خرستان» نوشته لوریس چکناوریان را نشر صدای معاصر به چاپ رسانیده است.

به گزارش رویداد فرهنگی، در قسمتی از نوشتار یارتا یاران، ویراستار این کتاب، نوشته شده است: قرار بر این بود که من پیش‌درآمدی بنویسم بر خرستان لوریس چکناوریان که شرح چگونگی شکل‌گیری این کتاب باشد؛ اما چه چیز بهتر از گفت و شنید، و نه گفت‌وگو_ که در زبان فارسی به معنای دعواست_که در آن خبری از شنیدن نیست؛ دو طرف می‌گویند بی‌آنکه بشنوند یا فقط یکی می‌گوید ودیگران می‌شنوند. این بود که در غروب روزی از روزهای گرم تابستان 1395 قرار گذاشتیم در کافه باغ نگارستان تهران، در بهارستان، کافه‌یی در هوای باز؛ و گفتیم و شنیدیم و خندیدیم. لوریس، یک گلوله نمک است، فشرده و خلاصه، نه پخش و پلا. وقت خندیدن می‌شود پسربچه‌یی تخس که کیف می‌کند از رد شدن از هرچه علامت عبور ممنوع است. من و لوریس، حرف هم را خوب می‌فهمیم و قدر یکدیگر را خوب می‌دانیم.

 

 

قسمتی از متن کتاب

حال‌شان که بیش و کم خوب شد، از بیمارستان یکسر رفتند به گشت و گذار در خیابان‌ها برای دید زدن ماده‌خرها و متلک گفتن به آن‌ها.

رسیدند به یک کافه؛ نگاهی به هم کردند و بشکنی زدند و رفتند تو بلکه ماده‌خرهای زیبایی ببینند و عاشق شوند. کافه پر بود از نره خر و ماده خر . فقط یک میز چهارنفری، خالی بود. رفتند همان‌جا نشستند. یکهو دو ماده خر زیبا و لاغر و مکش مرگ ما وارد کافه شدند. میز خالی نبود. چشم‌های درشت و خمارشان افتاد به دو صندلی خالی میز دو خر چاق. خرامان خرامان آمدند نزدیک و با ناز و عشوه پرسیدند : می تونیم اینجا بشینیم؟

دو خر چاق که کمی دست و پای خود را گم کرده بودند باهم و در یک زمان گفتند: « بله، حتمن!»

و درجا عاشق شدند. بعد دو نره خر چاق، سر صحبت را باز کردند و با ماده خرها از هر دری گفتند و شنیدند غیر از عشق و عاشقی.

زمان، مثل برق و باد گذشت و وقت رفتن ماده خرها رسید. از جا بلند شدند و هردو، دوبار پشت هم گفتند: به امید دیدار! به امید دیدار!

دو ماده خر مکش‌مرگ‌ما، معجون عشق را ریخته بودند در قلب دو نره خر چاق. دو نره خر چاق عاشق، سرگشته در خیابان‌ها می‌گشتند و می‌گفتند: هرجور شده باید لاغر شیم! به خاطر این ماده خرای زیبا باید لاغرشیم!

ناگهان چشم دو خر چاق عاشق، با هم و هم‌زمان افتاد به تابلوی «باشگاه چاقی و لاغری».

دو خر چاق عاشق، بی معطلی پریدند داخل باشگاه و هرکدام رفت سراغ یک مربی ودفترچه بیمه‌اش را نشان داد و نام‌نویسی کرد. مربی خر اولی او را برد به حیاطی که در آن‌جا ماده خر بسیار زیبایی ایستاده بود. زانوهای خر از دیدن لبخند ماده خر لرزید و سست شد. ماده خر زیبا، با صدایی که قند تو دل نره خر آب کرد، آرام گفت: من می‌دُام، و تو باید منو بگیری. اگه گرفتی من می‌شم مال تو!
و شروع کرد به دویدن، آن‌هم چه دویدنی؛ آهو پیشش لنگ می‌انداخت. ماده خر زیبا دوید و نره خر چاق دوید. این دویدن، یک هفته، روز و شب، ادامه داشت. سرآخرهم، نره خر نرسید به ماده خر که نرسید اما حسابی لاغر شده بود و خوش اندام.

مربی خر دوم هم، هم‌زمان، او را برده بود به حیاطی دیگر که در آن‌جا ماده خر بدقواره و بدنهیب و زشتی، منتظر ایستاده بود. ماده خر، خنده وحشتناکی کرد که زهره خر آب شد، و گفت: خرآقا جان، من می‌دُام دنبال تو. اگه گرفتمت می‌شی مال من.
و دوید دنبال خر. خر، از ترس، چنان چهارنعلی تاخت که انگار موشک فرستاده‌اند هوا. نره خر چاق دوید و ماده خر زشت دوید. این دویدن، یک هفته، روز و شب ادامه داشت. سرآخر هم، ماده خر زشت نرسید به نره‌ خر چاق که حالا دیگر حسابی لاغر شده بود و خوش اندام.

دو خر پیش از این چاق، لاغر و خوش اندام، رسیدند به هم و هر یکی، داستان لاغر شدنش را برای دیگری تعریف کرد. خر دومی رفت سراغ مدیر باشگاه و گفت: قضیه از چه قراره؟ چرا دوست من با یه ماده خر خیلی خوشگل دُیید و من با یه ماده خر خیلی زشت؟
مدیر باشگاه جواب داد: ساده‌س جانم! دوست جناب عالی، بیمه خصوصی خرستان رُ داشت و حضرت عالی، بیمه دولتی خرستان.

 

 



نظرات کاربران

ارسال