فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «فروشنده دوره گرد»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/09/20 ساعت 13:41

کتاب «فروشنده دوره گرد » نوشته پترهاندکه، ترجمه آرزو اقبالی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

به گزارش رویداد فرهنگی، پتر هاندکه (1942) یکی از بزرگ‌ترین نویسندگانِ ادبیاتِ آلمانی‌زبان است. این نویسنده‌ اتریشی و برنده‌ی جایزه‌ی فرانتس کافکا در سالِ 2009 را یکی از آوانگاردهای بزرگ ادبیاتِ آلمانی‌زبان می‌دانند و رمان‌هایش هم در ساختار، هم در انتخابِ موضوع از بداعت برخوردارند. هاندکه رمانِ فروشنده‌ دوره‌گرد را سالِ 1967 منتشر کرد، رمانی که براساسِ قواعدِ ژانرِ پلیسی و در استقبال از آثار ریموند چندلر نوشته شده اما فراتر از ژانر مذکور حرکت می‌کند. رمان داستانِ یک فروشنده است که شاهدِ جنایت است، مردی که می‌تواند ببیند و برای همین در هر لحظه و تکه‌ای از متن مخاطب با رازها و رمزهایی که او به آن‌ها اشاره می‌کند همراه می‌شود مگر کلید حلِ معما را بیابد. یک رمان درخشان و البته مهیج که قرار است خواننده‌ خود را غافلگیر کند... هاندکه نویسنده‌ی فیلم‏نامه‌ی مشهورِ برلین زیرِ بالِ فرشتگان است که ویم وندرس آن را کارگردانی کرد. همچنین داستانِ ترس دروازه‌بان از ضربه‌ پنالتی. پیش از این رمانِ محاکمه از او نیز با ترجمه‌ی آرزو اقبالی از آلمانی به فارسی منتشر شده بود و حال درکِ این رمان مخاطبانِ این نویسنده را با وجهِ دیگری از جهانِ او آشنا می‌کند. هاندکه در حوزه‌ فاشیسم نیز مطالعات و آثار مهمی دارد که جوایز معتبری را هم نصیب او کرده است.

 

بخشی از متن کتاب

شاید فقط یک بچه است که پشت سر او حرکاتش را تقلید می‌کند. پرده می‌لرزد یا کسی آن پشت تکان می‌خورد؟ در تاریکی چشمش را بازو بسته می‌کند. الان دیگر همه شروع می‌کنند خداحافظی کردن از هم.

کسی که آن گوشه روی زمین چمباتمه بود ناگهان می‌ایستد. وقتی می‌دود انگار دیگر اطرافش را نمی‌بیند. یک نفر روی شانه اش دست می‌گذارد اما او برنمی‌گردد. این فریادی است که به آدم  آرامش می‌دهد.

او با نفس بند آمده داخل نشسته که می‌شنود یکی بیرون با در ور می‌رود؛ دری که اصلا باز است. «لبخند به چشم‌هایش نمی‌رسد.» سایه دستی ناآشنا صورت شخص خوابیده را تاریک می‌کند. آن‌چه یادش می‌آید دیگر ناراحتش نمی‌کند. زن انگشت خیسش را به او نزدیک می‌کند. اشیایی که قشنگ بی حرکت سرجای‌شان نشسته‌اند او را سر عقل می‌آورند. پرنده‌ای او را به هوس پریدن می‌اندازد. پالتو را بدون کمک می‌پوشد. دست بلند می‌کند که در بزند، اما دوباره آن را پایین می‌آورد و به رفتن ادامه می‌دهد. تابلو نشان می‌دهد کوچه بن بست است. انگار تعقیب کننده فرضی فقط به این خاطر، این جور قدم به قدم پشت سرش راه می‌رود که خودش هم فکر می‌کند دارد تعقیب می‌شود. پشت سرش کلید دوباره می‌چرخد. چرا ناگهان همه این قدر مودب شده‌اند؟

نمی‌تواند تشخیص دهد که شی دارد تکان می‌خورد یا نه. در نمی‌خواهد بسته شود. این تاریکی واقعا مجازات است. با زن تنها می‌شود. از بس گرسنه است دیوار هم به نظرش خوشمزه می‌آید. موقع رد شدن رد گلوله را روی سنگ فرش می‌بیند. دستش به حالت غیر عادی کاری انجام نمی‌دهد. جرئت نمی‌کند بنشیند. خنده، خنده یک مرد است.



نظرات کاربران

ارسال