فرهنگ و ادب - معرفی کتاب
معرفی کتاب «روح گریان من»+فایل صوتی
تاریخ انتشار : 96/07/29 ساعت 09:47

کتاب «روح گریان من» نوشته کیم هیون هی، ترجمه فرشاد رضایی توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.

به گزارش رویداد فرهنگی، «روح گریان من» داستان  زندگی زنی است که تحت حکومت کره شمالی، در نوجوانی از خانواده‌اش جدا شد، سخت‌ترین آموزش‌های نظامی را از سرگذراند، به عنوان جاسوس به بسیاری از کشورهای جهان سفر کرد و یکی از خوف‌ناک‌ترین مأموریت‌ها جاسوسی ممکن را به سرانجام رساند. او فرصت یافت از فراز و نشیب‌های زندگی پرماجرا، دردناک و سرشار از ترس و رنج خود و حکومت مرموز کره‌ شمالی بگوید و پس از ترجمه کتابش به یازده زبان زنده دنیا، افراد بسیاری از داستان زندگی کم هیون هی باخبر شدند. این شرح حال جذاب‌ترین جاسوس تاریخ کره است؛ شرح حال یک جاسوس زن.

 

بخشی از متن کتاب

از نیمه شب گذشته بود که پدرم به خانه برگشت و فهمید چه اتفاقی افتاده. هاج و واج بود و مدام یک سوال را از من می‌پرسید؛ انگار جواب‌هایم را نمی‌فهمید. مدتی طولانی ساکت نشست و بعد با قبول این واقعه گفت: «بشین ببین چی می‌گم هیون هی. من همیشه دلم می‌خواسته تو مثل بقیه ازدواج کنی و مادر خوبی واسه بچه‌هات باشی ولی هم که آدم عمرش رو وقف کشورش کنه افتخار بزرگیه. لطفا اینو همیشه به یاد داشته باش: حتی اگه تو قفس ببر هم بندازنت می‌تونی نجات پیدا کنی به شرطی که تمرکزت رو از دست ندی. تمام تلاشت رو بکن. من خیلی بهت افتخار می‌کنم.»

مادرم زد زیر گریه، و وقتی به اتاقم برگشتم احساس گناه می‌کردم. کمی با خواهر و برادرانم نشستیم و به عک‌س‌های خانوادگی نگاه کردیم و روزهای خوش گذشته را به یاد آوردیم. از رفتنم ناراحت بودم ولی می‌دانستم عضویت در حزب افتخار بزرگی است. به خودم گفتم هر بچه‌ای یک روز باید خانه را ترک کند و من به دلیلی بهتر از این نمی‌توانستم از خانه بیرون بزنم. صبح روز بعد خیلی زود از خواب بیدار شدم. هیچ کس سر صبحانه حرفی نزد و من می‌دیدم که چشمان مادرم از غصه باد کرده‌اند.

ساعت ده صبح مامور ویژه چونگ سررسید. با پدرم احوالپرسی کرد و گفت: «نگران هیون هی نباشین. حزب همه چیز رو براش مهیا می‌کنه. براش یه شوهرم پیدا می‌کنیم. همه‌چیز رو به ما بسپارین.»

پدرم سنگین رفتار می‌کرد و گفت: «ممنون برای خانوادمون سرافرازی آورده. ماهم نگران نیستیم. من تا ابد مدیون حزبم.»

چطور می‌توانم روزی که خانواده‌ام را ترک کردم فراموش کنم؟ پدرم با چشمانی غمبار به من نگاه می‌کرد. مادر و خواهرم گریه می‌کردند؛ فقط برادرانم بودند که سرزنده رفتار می‌کردند ولی می‌فهمیدم که کارهایشان همه ساختگی است.

همه‌شان مثل طنینی که در کوهستان بیفتد، یکی از بعد از دیگری، گفتند: «خداحافظ.» هنوز و تا همین امروز می‌توانم آن صداها را در گوشم بشنوم. هنوز آن طنین در گوشم ادامه دارد.



نظرات کاربران

ارسال
amir 1396/10/30 12:19
خوب
پاسخ دادن
amir 1396/10/30 12:18
خوب
پاسخ دادن